دزدکی دوست داشت...
دزدکی زنگ زد......
دزدکی زیر پتو اس م اس بازی کرد....
دزدکی عاشق شد....
دزدکی بوسید...
دزدکی حرف زد...
دزدکی در آغوش گرفت...
دزدکی عشق بازی کرد...
بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی ...
من سوگوار نبودنت نیستم !!!
من شرمسار این همه تحملم ...
اصـــرار کـــردم حـقـیـقـت را بگــویــد تـا روشـــن شــوم . . .
حـقـیـقــت را گـفــت و بــرای هـمیـشه خـــامــوش شــدم . . . !
رفیق بی کلیپس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مادر